کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

عذرخواهی بابت تاخیر

بع ضی وقتا میشه که نسبت به قسمت ارسال مطلب جدید آلرژی میگیرم. ینی پای لب تاپ هستما! همشم دارم وبلاگ میخونم ولی نمیشه مطلب بنویسم که نمیشه! اصلا حسش نیست انگار! البته وقتی عکسی ندارم حسی هم برای نوشتن نمیمونه! یک دو روز بود که موبایلم روشن نمیشد! تا امشب که روشن شد و شارژ نداشت. ولی آخر شبی شارژش کردمو چند تایی عکس گرفتم. حالا از تغییرات کوروش میگم. این روزا کوروش کامل میچرخه جوری که دستاش زیرش گیر میکنه و ب ا س ن شو یه مدل با مزه ای میده بالا که خودشو نجات بده و البته که ناموفقه و شروع میکنه به جیغ جیغ کردن و کمک خواستن! شروع کرده به صحبت کردن البته به زبون اردکی! دقیقا مثل اردکه تو تام و جری حرف می زنه!  اینقد بامزست که میتونم د...
11 خرداد 1391

این چند روز...

سلام بچه ها. ما برگشتیم. البته دیروز عصر برگشتیم ولی چون خسته بودم نشد  بیامو بنویسم. از  پنجشنبه میگم که با کوروش رفتیم حموم. گذاشتمش تو روروئک و بردمش تو حموم. همونطور که تو روروئک بود به بدنش صدر مالیدم. آخه خیلی پوستو نرم میکنه و جلوگیری میکنه از پشه زدگی. بعد خوب شستمش و آوردمش بیرون. محمد که اومد دپرس بودیم که هیجا نرفتیم و اینا. بعد من یه دفه گفتم سفر که نباید حتما طولانی باشه یا خیلی دور باشه میشه تو دو روزم به آدم خوش بگذره همین نزدیکا. تصمیم گرفتیم یا بریم نیشابور یا بجنورد. که زنگ زدیم به هتلای نیشابور فقط کمال الملک جا داشت. همونو رزرو کردیم و حاضر شدیم رفتیم. به دایی رئوفم خیلی گفتیم بیا کلاس زبان بود نتونست بیاد. ساع...
7 خرداد 1391

نیشابور سلام

سلام بچه ها. نرفتیم تهران بنا به نظر بنده. بعد تصمیم گرفتیم بریم گرگان که محمد زنگ زد به هتلای گرگان هیچ کدوم جا نداشتن! تازه دریا باید یه هفته ای بری که باحال باشه. الان تصمیم گرفتیم بریم نیشابور. شهر خوشگل خیام عزیزم. نایسل جون مهمون نمیخواین احتمالا؟ خدافس تا شنبه ...
4 خرداد 1391

پروما

امروز صب دایی رئوف با یه لیوان چایی بیدارم کرد و بعد منم پاشدم به کوروش همون حریره بادومشو دادمو یکم دور خودم گشتم شد ساعت 10 باز کوروش خوابید و بعد از گشتن تو نت و اینا خودمم یکم خوابیدم. ساعتای 3 ناهار خوردیم و یکم با کوروش بازی کردیم و با دایی رئوف گفتیمو خندیدم شد ساعت 7 چای عصرانه رو خوردیم و دایی رئوف رفت تا برا افطار مامان ملی نون سنگک و سبزی خوردن بگیره . منم به کوروش شیر موز دادم ( با شیر خودم ) و یکم با محمد در مورد یه مسافرت کوچولو صحبت کردیم و دیدیم که سه روز بیشتر وفت نداریم و تصمیم بر این شد که فردا ظهر راه بیفتیم به سمت تهران. ایشالا اگه اتفاقی نیفته. مامانا لطفا اگه وسیله خاصی برا سفر با یه نی نی همسنای کوروش لازمه بهم بگین...
4 خرداد 1391

اولین سوپ+ مهمون

سلام سلام مامانای دوس داشتنی, نی نیای دوس داشتنی تر  دیشب تا 4 داشتم وبلاگ گردی می کردم و بعد به کوروش شیر دادم و خوابیدم. بیدار که شدم ساعت 8 صب بود. ینی پسرک من 4 ساعت شیر نخورده بود. منم سریع فرنیشو آماده کردم و بهش دادم. نمیدونم چرا اینقد نگران شیر خوردن کوروشم!! آخه شده 4 ساعتم شیر نمیخوره. من فک میکنم باید 2 ساعت یه بار بخوره دیگه! اگه اشتباه میکنم بگین تو رو خدا. تازه هنوزم تو بیداری نمیخوره دیگه تا ساعتای 9 و نیم 10 بیدار بود و بعد باز خوابوندمش خودمم بعد از انجام کارای روزمره خوابیدم تا 3. بیدار که شدم برا کوروش سوپ درست کردم و تو مخلوط کن خوب له شد و دادم بهش خورد. البته احساس کردم زیاد با میل نخورد. هویج, سیب زمینی و یه دون...
3 خرداد 1391

بیمه امام رضا ( ع )

امروز ساعت 10 بیدار شدیم. محمد خونه بود. صبحانه خوردیم و محمد رفت و من به کوروش غذا دادم و یکم جمع و جور کردم و شد ساعت 2 شروع کردم به درست کردن ماکارونی که خیلیییییی خوشمزه شد. 3 ناهار خوردیم و من از صب دلم میخواست با کوروش و کالسکش یه جایی بریم. زنگ زدم به مامی جونم و قرار گذاشتیم که بریم حرم.   اول قرار بود ساعت 6 من برم دنبال مامان و بریم ولی وقتی فک کردم دیدم اونوقت روز ترافیک بالاست و ممکنه جای پارک پیدا نکنم. پس زنگ زدم و گفتم 4 و نیم اونجام و تند و تند کارای خودمو کوروشو کردم و رفتم. الحمدلله زیارت خیلی خوبی بود و واقعا واقعا واقعاااا همه دوستای وبلاگی و غیر وبلاگی از ذهنم گذشتن مخصوصا نرگسی جون که از خدا خواستم به پاکی و غ...
2 خرداد 1391

مادر

همون نوشته ای که برای مامان بزرگم نوشتم. هر کی دوس داشت بخونه  بره ادامه مطلب مادر واژه اي كه فقط با تو معنا داشت. مادر معنايي كه فقط تو را تداعي مي كرد. مادر يعني نگاه خسته ي تو، مادر يعني به اميد ديدار تو شاد بودن، مادر يعني در كنار تو آرامش يافتن، مادر يعني خود خود تو. مادرم: رفتي و براي ما ترانه ي نبودنت را چه ناباورانه سرودي! رفتي و دلهايمان را در حسرت حضور پرمهرت ساده به غم نشاندي! رفتي و ندانستي بي تو ديگر خورشيد آن خورشيد هميشگي نيست، غم بي تو نالان است، سكوت شب بي تو پريشان است و دلم بي تو داغ دار است.   صدايت را هنوز به ياد دارم، هنگامي كه حالت را جويا مي شدم، و دل مهربانت غم را حتي براي لحظه اي بر من نمي پسنديد، با س...
2 خرداد 1391

قرقوروت خریدم اونم از نوع گوسفندی به به

سلام بر و بچ خوبین که؟ امروز نهار آش کوفته ریزه درست کردم! بسی خوشمزه بود و عصر بعد از خوردن چای عصرانه گفتیم کجا بریم؟ که تصمیم بر این شد که بریم خرید. رفتیم مرغ, شیر, عسل, خرما و سالاد شوری که ما بهش میگیم سالاد زمستونه, زیتون سیاه که من خیل, فرفوروتتتتتتت, پسته و بادوم هندی و تخمه و دو پرس جوجه کباب خریدیم. محمد برای ریحانه ( خواهرش ) هم مرغ خریده بود که بردیم دم خونه مامان اعظم بدیم بهشون که دیدم مامان اعظم با احمد تو ماشینن و تازه از جایی اومدن. من که کوروش رو پام خواب بود نشد پیاده شم ولی مامان اعظم اومدن دم ماشینو روبوسی و اینا بعد گفتن خونه دوستم بودم که گفته زهره خانوم که لیسانس روانشناسیه می تونه برا استخدامی اقدام کنه.   ...
1 خرداد 1391